۲۰۲۵ سپتامبر ۲۴, چهارشنبه
این کلیسا بسیار پایین است
پیام از آسمان به والنتینا پاپاگنا در سیدنی، استرالیا در ۲۴ اوت ۲۰۲۵

دیرین این صبح فرشته آمد و گفت: «با من بیایید، باید چیزی را برای شما نشان دهم.»
فرشته ناگهان مرا به تالار کلیسایی محلیام برد. هنگامی که از پارکینگ وارد حیاط کلیسا شدیم، یک کشیشی را در لباس گری رنگ فرایری با کاپوشی روی سرش دیده بودم. وقتی نزدیکتر شدم، او خم شده و مانند اینکه چیزی را میگرفت. من آنجا ایستادم تا به این کشیش سلام بگویم، اما او هیچگاه نگاه نمی�دید. سرت رو برگرداند که چهرهاش را نبینم.
فرشته گفت: «بیاید جلوتر.»
هنگامی که در علفزار ادامه دادیم، با کشیش دیگری برخورد کردیم که لباس سیاه روحانی پوشیده بود. او زانو زده و چیزی را میگرفت. وقتی نزدیکتر شدم، این کشیش را شناختم.
به او گفتم: «آقا کشیش، چه کاری دارید؟»
او پاسخ داد: «اوه، سعی میکنم علفزار رو صاف کنم — من غلات را بیرون میکشم تا همه چیز زیبا شود.»
من آنجا ماندم و دیدم چه کاری انجام میدهد.
سپس گفت: «بیا، بیا به کلیسا.»
فرشته هم گفت: «میبایست درون برویم.»
معمولاً فرشته مرا به ورودی اصلی کاپل میبرد، اما این بار او مرا به در جانبی که وارد کلیساگاه میشد برد.
درهای جانبی کلیساگاه باز شد و سه راهبه ظاهر شدند. این راهبهها همه کوتوله بودند، لباس سیاه با پردههای سیاه و لبه سفید پوشیده بودند.
به آنها گفتم: «اوه، سلام خواهرها.»
آنها گفتند: «بیاید، بیاید.»
هنگامی که وارد کلیساگاه شدیم، کشیش دیگر دیده نشد. او هنوز بیرون بود. فرشته گفت: «نگاهی کنید و ببینید.»
سپس راهبه دیگری ظاهر شد که منش را میشناختم. میدانم که بازنشسته است.
گفتم: «اوه، سلام خواهر. شما اینجا چه کاری دارید؟»
فرشته و من اکنون در تالار متصل به کلیساگاه و کاپل ایستاده بودیم، نزدیک صندلی مقدس. از هر دو طرف تالار میزها قرار گرفته بودند. خواهر یک سبد بزرگ گردو و ظرفی پر از مایع رنگ رازبری روی یکی از این میزها گذاشته بود.
او گفت: «من تلاش کردم ژله با گردوها بسازم. من قصد دارم گردوها را در ژله قرار دهم.»
«آه,» گفتم, «هرگز از چنین چیزی شنیدن نداشتهام. اما وقتی تمام این کارها رو انجام دادی، میخواهی با آن چه کنی؟»
او پاسخ داد: «خوب، آنها بیشتر تأمین خواهند کرد.»
برای چند دقیقه خواهر دور شد. من رفتم و چند گردو گرفتم و در ژله قرار ددم. این گردوها نماد تسبیح مقدس هستند. راهبه برگشت و ادامه دادن گذاشتن گردوها در ژله قرمز.
من دوباره به سمت کلیسای جامع بازگشتم و متوجه شدم که صندلیهای موجود نیست، اما زمین اکنون شیب دار شده بود تا بلندترین صلیبی که در طرف دیگر قرار داشت، و صدها تکه نان پراکنده بر روی این زمین شیبدار بودند.
از فرشته پرسیدم: «کسی این کار را کرده؟ کی میتواند نان رو بیندازد؟ ما باید آنرا برداریم.»
در همان لحظه، سه مرد ظاهر شدند که تمام لباسهایشان سیاه بود. با حمل کردن ظرفهای بزرگ مایع زردی، آنها مایع خود را بر روی زمین ریختند و از بالا شروع کردند (نزدیک صلیب)، سپس جریان آن پایین آمد و تکهها نان رو شست و غرق کرد.
با نگرانی گفتم: «نه، نه! این کارو نکنید! این کارو نکنید! شما نان را میشوید.»
نان از اشباع خرد شد و با استفاده از جاروبرقیهای بزرگ سیاه، سه مرد شرور تکهها نان رو شستند. دیدن آن ترسناک بود. هر یک از این تکهها نان بر روی زمین مقدس است، و پراکنده شدن آنها نماد دریافت خداوند بدون پشیمانی و بیارزش توسط مردم است.
فرشته گفت: «برای این کلیسا دعا کن، این کلیسای بسیار پایین آمده.»
پس فرشته من رو به خانه برگرداند. از آنچه دیدم غمگین بودم و فهمیدم که این کلیسا نیاز زیادی به دعاها دارد. معمولاً هر جمعه در روزاری سیناکل شرکت میکنم، اما آخرین جمعه باید برای یک جنازه رفتهام، بنابراین نمیتوانستم حاضر باشم.
به مادر مقدس گفتم: «آملید که گروه دعا در جمعه دعاها خوب تقدیم کردهاند.» در همان لحظه، دیداری به من آمد.
فرشته گفت: «تو نمیدانی همه مردم با نیت برای دعا کردن کلیسا میآیند، آنها فقط برای خودشان و خانوادههایشان دعا میکنند. پس این دعا تقریباً کلیسای را لمس نمیکنه.»
هنگامی که افراد بدون پشیمانی و بیارزش از قداس مقدس بهره میگیرند، همانطور است که نان مقدسی را بر زمین پراکنده کردهاند. باید برای پاکسازی این کلیسا و بلند شدن آن دعا کنیم تا مردم قبل از دریافت خداوند در قداس مقدس به اعتراف بروید.